توبالهجه ی بارانبامن حرف میزنیمن بالهجه ی دریابرایت درددل می کنم
بگذاربرایت بگویمازخشونت امواج درد که عمری بازی ام داده اندازساحل آرامشم که ناجوانمردانهدرخشم طوفان ویرانه شد!از زخمهای آب برداشته ی نمک خوردهکه باهیچ مرحمی التیام نمی یابند!بگذاربرایت
بنویسمازدلی که سالهاست معمار عشق است ولیخودش از کوزه ها ی شکسته آب می خوردبگذاربرایت بنویسمازدخترزیبای اشعارمکه چشمانش دل هرعابری راروشن می کندولی خودش اسیرتاریکی است!دختری که همیشه می خنددتا کسی نگریددختری که لبخندرابرلبانش بست کردهامادرشهرشادیها غریبه ترین استفقط به جرم فهم!بگذاربرایت بنویسماز زنی قوی که همهبه صبرو استقامت می شناسندشاما درمقابل عشق توبدجور کم می آوردوازدوری اتروزی هزاران بارمی میرد!بگذاردرگوشت بگویم حال دل دیوانه ام رادورت بپیچم عاشقانه شال دل دیوانه ام رابگذارآغوش تو باشد مقصود پروازم همیشهحتی اگرمحکم ببندی بال دل دیوانه ام وقتی تنهایی حرف می زند...
ما را در سایت وقتی تنهایی حرف می زند دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9koleharfa بازدید : 43 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 22:58